مرد خرمافروش در زندان، راوی سرنوشت مختار است
حرفهایی شنیدنی دارد، سخنانش کلید اسرار است
 
    وانهادهست به میدان بدنش را این بار
همره خویش نبردهست تنش را این بار
 
    طبع و سخن و لوح و قلم گشته گهربار
در مدح گل باغ علی، میثم تمار
 
    چون نخل، در ایستادگی، خفتن توست
دل مشتری شیوۀ دُرّ سفتن توست
 
    همچون نسیم صبح و سحرگاه میرود
هرکس میان صحن حرم راه میرود