سجادۀ سبز من چمنزاران است
اشکم به زلالی همین باران است
هر نسیمی خسته از کویت خبر میآورد
چشم تر میآورد، خونِ جگر میآورد
نه فقط سرو، در این باغِ تناور دیده
لالهها دیده ولیکن همه پرپر دیده
آورده است بوی تو را کاروان به شام
پیچیده عطر واعطشای تو در مشام
مشتاق و دلسپرده و ناآرام
زین کرد سوی حادثه مَرکب را
همچون نسیم صبح و سحرگاه میرود
هرکس میان صحن حرم راه میرود