مهمون از راه اومده شهر شده آماده
بازم امشب تو حرم غلغله و فریاده
رخصت بده از داغ شقایق بنویسم
از بغض گلوگیر دقایق بنویسم
تا از دل ابر تیره بیرون نشوید
چون ماه چراغ راه گردون نشوید
بازآ که غم زمانه از دل برود
خواب از سر روزگار غافل برود
هرچند ز غربتت گزند آمده بود
زخمت به روانِ دردمند آمده بود
همچون نسیم صبح و سحرگاه میرود
هرکس میان صحن حرم راه میرود