پس سرخ شد عمامۀ آن سیّد جلیل
تیغ آن چنان زدند که لرزید جبرئیل
جمعه برای غربت من روز دیگریست
با من عجیب دغدغۀ گریهآوریست
ای مشعل دانش از تو روشن
وی باغ صداقت از تو گلشن
سر زد ز شرق معركه، آن تیغ گرمْسیر
عشق غیور بود و برآمد به نفی غیر
همچون نسیم صبح و سحرگاه میرود
هرکس میان صحن حرم راه میرود