پس سرخ شد عمامۀ آن سیّد جلیل
تیغ آن چنان زدند که لرزید جبرئیل
جمعه برای غربت من روز دیگریست
با من عجیب دغدغۀ گریهآوریست
سر زد ز شرق معركه، آن تیغ گرمْسیر
عشق غیور بود و برآمد به نفی غیر
دلم تنهاست، ماتم دارم امشب
دلی سرشار از غم دارم امشب
همچون نسیم صبح و سحرگاه میرود
هرکس میان صحن حرم راه میرود