ای کاش فراغتی فراهم میشد
از وسعت دردهای تو کم میشد
سجادۀ سبز من چمنزاران است
اشکم به زلالی همین باران است
در وسعت شب سپیدهای آه کشید
خورشید به خون تپیدهای آه کشید
آورده است بوی تو را کاروان به شام
پیچیده عطر واعطشای تو در مشام
صبحی گره از زمانه وا خواهد شد
راز شب تار، برملا خواهد شد
زهی آن عبد خدایی که خداییست جلالش
صلوات از طرف خالق سرمد به جمالش
همچون نسیم صبح و سحرگاه میرود
هرکس میان صحن حرم راه میرود