رخصت بده از داغ شقایق بنویسم
از بغض گلوگیر دقایق بنویسم
تا گلو گریه کند، بُغض فراهم شده است
چشمها بس که مُطَهَّر شده، زمزم شده است
و کاش مرد غزلخوان شهر برگردد
به زیر بارش باران شهر برگردد
همچون نسیم صبح و سحرگاه میرود
هرکس میان صحن حرم راه میرود