میگوید از شکستن سرو تناورش
این شیرزن که مثل پدر، مثل مادرش...
تا نگردیدهست خورشید قیامت آشکار
مشتِ آبی زن به روی خود، ز چشمِ اشکبار
با ریگهای رهگذر باد
در خیمههای خسته بخوانید
ماه فرو ماند از جمال محمد
سرو نباشد به اعتدال محمد
زنی شبیه خودش عاشق، زنی شبیه خودش مادر
سپرده بر صف آیینه دوباره آینهای دیگر
زیر بار کینه پرپر شد ولی نفرین نکرد
در قفس ماند و کبوتر شد ولی نفرین نکرد
همچون نسیم صبح و سحرگاه میرود
هرکس میان صحن حرم راه میرود
مست از غم توام غم تو فرق میکند
محو توام که عالم تو فرق میکند
گاهی اگر با ماه صحبت کرده باشی
از ما اگر پیشش شکایت کرده باشی