چون آسمان کند کمر کینه استوار
کشتی نوح بشکند از موجۀ بحار
سجادۀ سبز من چمنزاران است
اشکم به زلالی همین باران است
چه رازی از دل پاکت شنیدند؟
درون روح بیتابت چه دیدند؟
بر قرار و در مدارِ باوفایی زیستی
ای که پیش از کربلا هم کربلایی زیستی
آورده است بوی تو را کاروان به شام
پیچیده عطر واعطشای تو در مشام
بوی خداست میوزد از جانبِ یمن
از یُمنِ عشق رایحهاش میرسد به من
کربلا را میسرود اینبار روی نیزهها
با دو صد ایهام معنیدار، روی نیزهها
جاری استغاثهها ای اشک!
وقت بر گونهها رها شدن است
سلام ما به حسین و سفیر عطشانش
که در اطاعت جانان، گذشت از جانش
همچون نسیم صبح و سحرگاه میرود
هرکس میان صحن حرم راه میرود