ای نگاهت امتدادِ سورۀ یاسین شده
با حضورت ماه بهمن، صبح فروردین شده
غریبه! آی جانم را ندیدی؟
مه هفت آسمانم را ندیدی؟
او آفتاب روشن و صادق بود
گِردش پر از ستارۀ عاشق بود
این چه خروشیست؟ این چه معمّاست؟
در صدف دل، محشر عظماست
اذانی تازه کرده در سرم حسّ ترنم را
ندای ربّنا را، اشک در حال تبسم را
تا به کی از سخن عشق گریزان باشم؟
از تو ننویسم و هربار پشیمان باشم؟
همچون نسیم صبح و سحرگاه میرود
هرکس میان صحن حرم راه میرود