عید آمده، هر کس پی کار خویش است
مینازد اگر غنی و گر درویش است
تا چند اسیر رنگ و بو خواهی شد؟
چند از پی هر زشت و نکو خواهی شد؟
خورشید، گرمِ دلبری از روی نیزهها
لبخند میزند سَری از روی نیزهها
همچون نسیم صبح و سحرگاه میرود
هرکس میان صحن حرم راه میرود