آسمان از ابر چشمان تو باران را نوشت
آدم آمد صفحهصفحه نام انسان را نوشت
وقتی نمازها همه حول نگاه توست
شاید که کعبه هم نگران سپاه توست
تیر نگذاشت که یک جمله به آخر برسد
هیچکس حدس نمیزد که چنین سر برسد
ای مشعل دانش از تو روشن
وی باغ صداقت از تو گلشن
دین را حرمیست در خراسان
دشوار تو را به محشر آسان
همهٔ حیثیت عالم و آدم با توست
در فرات نفسم گام بزن، دم با توست
همچون نسیم صبح و سحرگاه میرود
هرکس میان صحن حرم راه میرود