ای کاش مردم از تو حاجت میگرفتند
از حالت چشمت بشارت میگرفتند
ای بهانۀ عزیز!
فرصت دوبارهام!
پر کشیدهام، چه خوب!
میپرم به اینطرف، به آن طرف
دشت
گامهای جابر و عطیّه را
ای نسیم صبحدم که از کنار ما عبور میکنی
زودتر اگر رسیدی و
آفتاب، پشت ابرهاست
در میانههای راه
میرسم خسته میرسم غمگین
گرد غربت نشسته بر دوشم
پل، بهانهای معلّق است
تا به اتّفاق هم از آن گذر کنیم