در این حریم هر که بیاید غریب نیست
هرکس که دلشکسته بُوَد بینصیب نیست
نه دعبلم نه فرزدق که شاعرت باشم
که شاعرت شده، مقبول خاطرت باشم
چشمم به هیچ پنجره رغبت نمیکند
جز با ضریح پاک تو صحبت نمیکند
قندیل و شمعدان و چراغان
آیینه و بلور و کبوتر
بیتاب دوست بودی و پروا نداشتی
در دل به غیر دوست تمنا نداشتی
کوه آهسته گام برمیداشت
پیکر آفتاب بر دوشش
جاده ماندهست و من و اين سر باقى مانده
رمقی نيست در اين پيکر باقى مانده
هرچند حال و روز زمین و زمان بَد است
یک قطعه از بهشت در آغوش مشهد است