چون کوفه که چهرهای پر از غم دارد
این سینه، دلی شکسته را کم دارد
 
    ای هزار آینه حیران تو یا ثارالله
صبح سر زد ز گریبان تو یا ثارالله
 
    آن که نوشید می از جام بلا کیست؟ حسین
آن که کوشید به یاری خدا کیست؟ حسین
 
    یک کوه رشید دادهام ای مردم!
یک باغ امید دادهام ای مردم!
 
    خوش باد دوباره یادی از جنگ شدهست
دریاچۀ خاطرات خونرنگ شدهست
 
    ناگهان صومعه لرزید از آن دقّ الباب
اهل آبادی تثلیث پریدند از خواب
 
    میرسد قصه به آن جا که علی دل تنگ است
میفروشد زرهی را که رفیق جنگ است
 
    همچنان ما همه از رسم تو خط میگیریم
رفتهای باز مدد از تو فقط میگیریم
 
    گاه جنگ است به مرکب همه زین بگذارید
آب در دست اگر هست زمین بگذارید
 
    ذره ذره همه دنیا به جنون آمده بود
روح از پیکرهٔ کعبه برون آمده بود
 
    امیر قافلۀ دشت کربلاست حسین
به راه بادیۀ عشق، آشناست حسین
 
    نازم آن زنده شهیدی که برِ داور خویش
سازد از خونِ گلو تاج و نهد بر سر خویش
 
    قصه را زودتر ای کاش بیان میکردم
قصه زیباتر از آن شد که گمان میکردم
 
    چشم وا کن اُحُد آیینهٔ عبرت شده است
دشمن باخته بر جنگ مسلط شده است
 
    چون آينه، چشم خود گشودن بد نيست
گرد از دل بيچاره زدودن بد نيست