این اشکها به پای شما آتشم زدند
شکر خدا برای شما آتشم زدند
 
    مولای ما نمونۀ دیگر نداشتهست
اعجاز خلقت است و برابر نداشتهست
 
    آیینۀ وحی و آیت بیداریست
کارش همه دلنوازی و دلداریست
 
    دل در حرم تو خویش را گم کردهست
یعنی عوض گریه تبسم کردهست
 
    زیبایی چشمهسار در چشمش بود
دلتنگی و انتظار در چشمش بود
 
    شوریدهسری مسافری دلخسته
مانند نماز خود، شکسته بسته...
 
    دو گنبد کوچک، دو حرم را دیدم
دو دُرِّ یتیم همقَسَم را دیدم
 
    اینجا حرم خداست، سبحانالله
در تربت او شفاست، سبحانالله
 
    ای تشنه به سرچشمۀ احساس بیا
با دامنی از شقایق و یاس بیا
 
    اذان میافکند یکباره در صحرا طنینش را
و بالا میزند مردی دوباره آستینش را
 
    مفتاح اجابت دعایش، خواندند
سرچشمۀ رحمت خدایش، خواندند
 
    همسایه، سایهات به سرم مستدام باد
لطفت همیشه زخم مرا التیام داد
 
    عصر یک جمعهٔ دلگیر
دلم گفت بگویم بنویسم
 
    شور سفر کربوبلا در سر توست
برخیز، گذرنامه، دو چشم تر توست
 
    چشم از همه کائنات بستی، ای عشق
در کعبهٔ کربلا نشستی، ای عشق
 
    جز در غم عشق سینه را چاک مکن
دل خوش به کسی در سفر خاک مکن
 
    سلام ای بادها سرگشتهٔ زلف پریشانت
درود ای رودها در حسرت لبهای عطشانت
 
    چون دید فراز نی سرش را خورشید
بر خاک تن مطهرّش را خورشید
 
    اگرچه داد به راهِ خدای خود سر را
شکست حنجر او خنجر ستمگر را
 
    زانروز که سوخت از عطش کام حسین
گوش دل عالم است و پیغام حسین
 
    قامت کمان کند که دو تا تیر آخرش
یکدم سپر شوند برای برادرش
 
    نگاه کودکیات دیده بود قافله را
تمام دلهرهها را، تمام فاصله را
 
    جمعهها طبع من احساس تغزل دارد
ناخودآگاه به سمت تو تمایل دارد