این اشکها به پای شما آتشم زدند
شکر خدا برای شما آتشم زدند
 
    موسایی و صد جلوه به هر طور کنی
هر جا گذری، حکایت از نور کنی
 
    مولای ما نمونۀ دیگر نداشتهست
اعجاز خلقت است و برابر نداشتهست
 
    احساس از هفت آسمان میبارد، احساس
بوی گل سرخ است يا  بوی گل ياس؟
 
    در آن میان چو خطبهٔ حضرت، تمام شد
وقت جوابِ همسفران بر امام شد
 
    از جوار عرش سرزد آفتاب دیگری
وا شد از ابوا به روی خلق، باب دیگری...
 
    تشنهٔ عشقیم، آری، تشنه هم سر میدهیم
آبرویی قدر خون خود، به خنجر میدهیم
 
    همسایه، سایهات به سرم مستدام باد
لطفت همیشه زخم مرا التیام داد
 
    عصر یک جمعهٔ دلگیر
دلم گفت بگویم بنویسم
 
    شبی که صبح شهادت در انتظار تو بود
جهان، مسخّر روح بزرگوار تو بود
 
    قامت کمان کند که دو تا تیر آخرش
یکدم سپر شوند برای برادرش
 
    کعبه، یک زمزم اگر در همه عالم دارد
چشم عشّاق تو نازم! که دو زمزم دارد
 
    نگاه کودکیات دیده بود قافله را
تمام دلهرهها را، تمام فاصله را
 
    جمعهها طبع من احساس تغزل دارد
ناخودآگاه به سمت تو تمایل دارد