اگرچه باغِ پر از لالۀ تو پرپر شد
زمین برای همیشه، شهیدپرور شد
چه گویمت که چها کرد در نبرد، حسین؟
فقط خداست که داند چهکار کرد حسین
به روزگار سیاهی که شب حصار نداشت
جهان جزیرۀ سبزی در اختیار نداشت
ز اشک، دامن من رشک آسمان بودهست
پر از ستاره چو دامان کهکشان بودهست
بیا که عزم به رفتن کنیم اگر مَردیم
بیا دوباره به شبهای کوفه برگردیم
چه کُند میگذرد لحظههای دور از تو
نمیکنند مگر لحظهها عبور از تو
چرا چو خاک چنین صاف و ساده باید مرد؟
و مثل سایه به خاک اوفتاده باید مرد؟
دل غریب من از گردش زمانه گرفت
به یاد غربت زهرا شبی بهانه گرفت
امیر قافلۀ دشت کربلاست حسین
به راه بادیۀ عشق، آشناست حسین
اگرچه داد به راهِ خدای خود سر را
شکست حنجر او خنجر ستمگر را
کسی که جان عزیزش، عزیز، پیشِ خداست
به جان هرچه عزیز است، سیدالشهداست
حسین، کشتهٔ دیروز و رهبر روز است
قیام اوست که پیوسته نهضتآموز است
شبی که صبح شهادت در انتظار تو بود
جهان، مسخّر روح بزرگوار تو بود
بگو که یکشبه مردی شدی برای خودت
و ایستادهای امروز روی پای خودت
حسین آمد و آزاد از یزیدت كرد
خلاص از قفس وعده و وعیدت كرد
مرا به خانۀ زهرای مهربان ببرید
به خاكبوسی آن قبر بینشان ببرید