بیدل و خسته در این شهرم و دلداری نیست
غم دل با که توان گفت که غمخواری نیست
یا علی گفتم همه درها به رویم باز شد
یا علی گفتم، چه شیرین شعر من آغاز شد
یا علی! این کیست میآید شتابان سوی تو؟
با قدی رعنا و بازویی چنان بازوی تو؟
فکری به حال ماهی در التهاب کن
بابا برای تشنگی من شتاب کن
دستهایت را که در دستش گرفت آرام شد
تازه انگاری دلش راضی به این اسلام شد