«بشنو از نی چون حکایت میکند»
شیعه را در خون روایت میکند
ماه غریب جادّهها، همسفر نداشت
شب در نگاه ماه، امید سحر نداشت
دل به دریا زد و دل از او کند
گرچه این عشق شعلهور شده بود
لب خشک و داغی که در سینه دارم
سبب شد که گودال یادم بیاید
چه جانماز پی اعتكاف بر دارد
چه ذوالفقار به عزم مصاف بر دارد