میآیم از رهی که خطرها در او گم است
از هفتمنزلی که سفرها در او گم است
بیا به خانه که امّید با تو برگردد
هزار مرتبه خورشید با تو برگردد
زیر بار کینه پرپر شد ولی نفرین نکرد
در قفس ماند و کبوتر شد ولی نفرین نکرد
چه جانماز پی اعتكاف بر دارد
چه ذوالفقار به عزم مصاف بر دارد