ای ساقی سرمست ز پا افتاده
دنبال لبت آب بقا افتاده
امروز که انتهای دنیای من است
آغاز تمام آرزوهای من است
با بال و پری پر از کبوتر برگشت
هم بالِ پرندههای دیگر برگشت
قندیل و شمعدان و چراغان
آیینه و بلور و کبوتر
بیمار کربلا، به تن از تب، توان نداشت
تاب تن از کجا، که توان بر فغان نداشت
یک دختر و آرزوی لبخند که نیست
یک مرد پر از کوه دماوند که نیست
کوه آهسته گام برمیداشت
پیکر آفتاب بر دوشش
ای دل به مهر داده به حق! دل، سرای تو
وی جان به عدل کرده فدا! جان، فدای تو
اين ماه، ماهِ ماتم سبط پيمبر است؟
يا ماه سربلندى فرزند حيدر است؟
جاده ماندهست و من و اين سر باقى مانده
رمقی نيست در اين پيکر باقى مانده