ای لحظهبهلحظه در تماشای همه
دیروزی و امروزی و فردای همه
 
    ای کاش مرا گلایه از بخت نبود
یک لحظه خیالم از خودم تخت نبود
 
    آنکه در خطّۀ خون، جان به ره جانان داد
لبِ لعلش به جهانِ بشریّت جان داد
 
    مثل پرندهای که بیبال و پر بماند
فرزند رفته باشد اما پدر بماند
 
    کسی مانند تو شبها به قبرستان نمیآید
بدون چتر، تنها، موقع باران نمیآید
 
    فکر میکردم که قدری استخوان میآورند
بعد فهمیدم که با تابوت، جان میآورند
 
    این شنیدم که چو آید به فغان طفل یتیم
افتد از نالۀ او زلزله بر عرش عظیم
 
    گفتم سر آن شانه گذارم سر خود را
پنهان کنم از چشم تو چشم تر خود را
 
    چشم همه چشمههای جوشان به خداست
باران، اثر نگاه دهقان به خداست
 
    کسی که جان عزیزش، عزیز، پیشِ خداست
به جان هرچه عزیز است، سیدالشهداست
 
    ای امیر مُلک شأن و شوکت و عزم و شهامت
تا قیامت همّت مردانه خیزد از قیامت
 
    مرد آزاده حسین است که بود این هدفش
که شود کشته ولی زنده بماند شرفش
 
    دوباره بوی خوش مشک ناب میآید
شمیم توست که با آب و تاب میآید
 
    با هر نفسم به یاد او افتادم
دنیا همه رفت و او نرفت از یادم