از جهانی که پر از تیرگی ما و من است
میگریزم به هوایی که پر از زیستن است
سالها شهر در اعماق سیاهی سخت است
روز و شب بگذرد اما به تباهی سخت است
آنکه در خطّۀ خون، جان به ره جانان داد
لبِ لعلش به جهانِ بشریّت جان داد
گفتم از کوه بگویم قدمم میلرزد
از تو دم میزنم اما قلمم میلرزد
این شنیدم که چو آید به فغان طفل یتیم
افتد از نالۀ او زلزله بر عرش عظیم
مرد آزاده حسین است که بود این هدفش
که شود کشته ولی زنده بماند شرفش