رخصت بده از داغ شقایق بنویسم
از بغض گلوگیر دقایق بنویسم
رساندهام به حضور تو قلب عاشق را
دل رها شده از محنت خلایق را
مسیح، خوانده مرا، وقت امتحان من است
زمان، زمانِ رجزخوانی جوان من است
چه سفرهای، چه كرمخانهای، چه مهمانی
چه میزبانی و چه روزیِ فراوانی
در ساحل جود خدا باران گرفته
باران نور و رحمت و احسان گرفته
سیلاب میشویم و به دریا نمیرسیم
پرواز میکنیم و به بالا نمیرسیم
غم با نگاه خیس تو معنا گرفته
یک موج از اشک تو را دریا گرفته