از باغ میبرند چراغانیات کنند
تا کاج جشنهای زمستانیات کنند
ای کاش تو را به دشت غربت نکُشند
لبتشنه، پس از دعوت و بیعت نکشند
آن گوشه نگاه کوچکی روییدهست
بر خاک پگاه کوچکی روییدهست
در راه رسیدن به تو گیرم که بمیرم
اصلاً به تو افتاد مسیرم که بمیرم
مستی نه از پیاله نه از خم شروع شد
از جادۀ سهشنبه شب قم شروع شد
بیتابتر از جانِ پریشان در تب
بیخوابتر از گردش هذیان بر لب
مسیح، خوانده مرا، وقت امتحان من است
زمان، زمانِ رجزخوانی جوان من است
گهگاه تنفسی به اوقات بده
رنگی به همین آینهٔ مات بده
غم با نگاه خیس تو معنا گرفته
یک موج از اشک تو را دریا گرفته