چون کوفه که چهرهای پر از غم دارد
این سینه، دلی شکسته را کم دارد
یک کوه رشید دادهام ای مردم!
یک باغ امید دادهام ای مردم!
دری که بین تو و دشمن است خیبر نیست
وگرنه مثل علی هیچکس دلاور نیست
خوش باد دوباره یادی از جنگ شدهست
دریاچۀ خاطرات خونرنگ شدهست
هجده بهار رفت زمین شرمسار توست
آری زمین که هستی او وامدار توست
آقا سلام بر تو و شام غریب تو
آقا سلام بر دل غربت نصیب تو
گرچه تا غارت این باغ نماندهست بسی
بوی گل میرسد از خیمۀ خاموش کسی
تو را در کجا، در کجا دیده بودم؟
تو را شاید آن دورها دیده بودم...
مسیح، خوانده مرا، وقت امتحان من است
زمان، زمانِ رجزخوانی جوان من است
چون آينه، چشم خود گشودن بد نيست
گرد از دل بيچاره زدودن بد نيست
غم با نگاه خیس تو معنا گرفته
یک موج از اشک تو را دریا گرفته