گفتیم آسمانی و دیدیم، برتری
گفتیم آفتابی و دیدیم، بهتری
رخصت بده از داغ شقایق بنویسم
از بغض گلوگیر دقایق بنویسم
پیغمبرانه بود ظهوری که داشتی
خورشید بود جلوۀ طوری که داشتی
گفتند از شراب تو میخانهها به هم
خُمها به وقت خوردن پیمانهها به هم
این خانواده آینههای خداییاند
در انتهای جادۀ بیانتهاییاند
دل اگر تنگ و جان اگر خستهست
گاه گاهی اگر پریشانیم
پایان یکیست، پنجرهٔ آسمان یکیست
خورشید بین این همه رنگینکمان یکیست
زخم من کهنه زخم تو تازه
زخمی پنجههای بیرحمیم
گردباد است که سنجیده جلو میآید
به پراکندن جمع من و تو میآید
شبیه آینه هستیم در برابر هم
که نیستیم خوش از چهرهٔ مکدر هم
بگو به باد بپوشد لباس نامهبران را
به گوش قدس رساند سلام همسفران را
دست مرا گرفت شبیه برادری
گفتم سلام، گفت سلام معطری
روز عاشوراست
کربلا غوغاست