غریبِ در وطن، میسوخت آن شب
درون خویشتن، میسوخت آن شب
مادر موسی، چو موسی را به نیل
در فکند، از گفتۀ ربَّ جلیل
گه احرام، روز عید قربان
سخن میگفت با خود کعبه، زینسان
هرکه با پاکدلان، صبح و مسایی دارد
دلش از پرتو اسرار، صفایی دارد
ای آنکه غمت وقف دلِ یاران شد
بر سینه نشست و از وفاداران شد
ای ز دیدار رخت جان پیمبر روشن
دیدۀ حقنگر ساقی کوثر روشن
خجسته باد قدوم تو، ای که بدر تمامی
فروغ دیدهٔ ما، مهر جاودانهٔ شامی
شبی که مطلع مهر از، طلوع زینب بود
فروغ روز نشسته، به دامن شب بود
پیرمردی، مفلس و برگشتهبخت
روزگاری داشت ناهموار و سخت
من غم و مهر حسین با شیر از مادر گرفتم
روز اول کآمدم دستور تا آخر گرفتم
ای که عمریست راه پیمایی
به سوی دیده هم ز دل راهیست