نور با آینه وقتی متقابل باشد
ذره کوچکتر از آن است که حائل باشد
یادم آمد شب بیچتر وکلاهی
که به بارانی مرطوب خیابان
ای سمت خود کشانده خواص و عوام را
دریاب این سپاه پیاده نظام را
دلم کجاست تا دوباره نذر کربلا کنم
و این گلوی تشنه را شهید نیزهها کنم
ما بهر ولای تو خریدیم بلا را
یک لحظه کشیدیم به آتش یمِ «لا» را
«اُدخُلوها بِسَلامٍ آمِنین»... در باز شد
از میان جمعیت راهی به این سر باز شد
مانند گردنبند دورِ گردن دختر
مرگ اين چنين زيباست، از اين نيز زيباتر
شده نزدیکتر از قبل، شهادت به علی
اقتدا کرده به همراه جماعت به علی
دشمنان این روزها حرف دو پهلو میزنند
دوستانت یک به یک دارند زانو میزنند
چهره انگار... نه، انگار ندارد، ماه است
این چه نوریست که در چهرۀ عبدالله است؟
کیست این مردی که رو در روی دنیا ایستاده؟
در دل دریای دشمن بیمحابا ایستاده؟
هوا پر شد از عطر نام حسین
به قربان عطر پراکندهاش
جهان را میشناسد، لحظۀ غمگین و شادش را
از این رو سخت در آغوش میگیرد جوادش را
کیست او؟ نیست کسی در دو جهان مانندش
ابر و باد و مه و خورشید و فلک در بندش
هفتاد و دو آیه تابناک افتادهست
هفتاد و دو لاله سینهچاک افتادهست
منصوره و راضیّه و مرضیّه و زهرا
معصومه و نوریّه و صدّیقۀ کبری
باز هم آب بهانه شد و یادت کردم
یادت افتادم و با گریه عبادت کردم
این همه آیینگی از انعکاس آه کیست؟
چشمهها در رودرود غصۀ جانکاه کیست؟
روزی که حسین عشق را معنا کرد
صد پنجره رو به آسمانها وا کرد
چقدر مانده به دریا، به آستان حسین
پر از طراوت عشق است آسمان حسین
این اشک رهایت از دل خاک کند
بالت بدهد راهی افلاک کند
دل میبرد از گنبد خضرا شالش
آذین شده کربلا به استقبالش
این روزها پر از تبِ مولا کجاییام
اما هنوز کوفهای از بیوفاییام