آدم در این کرانه دلش جای دیگریست
این خاک، کربلای معلای دیگریست
 
    این آفتاب مشرقی بیکسوف را
ای ماه! سجده آر و بسوزان خسوف را
 
    با هم صدا کردند ماتمهای عالم را
وقتی جدا کردند همدمهای عالم را
 
    مالک رسیده است به آن خیمۀ سیاه
تنها سه چار گام...نه... این گام آخر است!
 
    هنوز اسیر سکوت تواند زندانها
و پایبند نگاهت دل نگهبانها
 
    کنج اتاقم از تب و تاب دعا پر است
دستانم از «کذالک» از «ربنا» پر است
 
    خودش را وارث أرض مقدس خوانده، این قابیل
جهان وارونه شد؛ اینبار با سنگ آمده هابیل
 
    امام رو به رهایی عمامه روی زمین
قیامتی شد ـ بعد از اقامه ـ روی زمین
 
    ای صبر تو چون كوه در انبوهی از اندوه
طوفانِ برآشفتهٔ آرام وزیده
 
    وقت است که از چهرۀ خود پرده گشایی
«تا با تو بگویم غم شبهای جدایی»