اهل ولا چو روی به سوی خدا کنند
اول به جان گمشدۀ خود دعا کنند
 
    روزی شعر من امشب دو برابر شده است
چون که سرگرم نگاه دو برادر شده است
 
    غرقۀ شک! غرق باور شو که چندان دیر نیست
در شط باور شناور شو، که چندان دیر نیست
 
    امشب تمام مُلک و مَلک در ترنم است
چون موسم دمیدن خورشید هفتم است
 
    ای به بقیع آمده! هشیار باش
خفته چرا چشم تو؟ بیدار باش
 
    در آن میان چو خطبهٔ حضرت، تمام شد
وقت جوابِ همسفران بر امام شد
 
    تشنهٔ عشقیم، آری، تشنه هم سر میدهیم
آبرویی قدر خون خود، به خنجر میدهیم
 
    اینجا فروغ عشق و صفا موج میزند
نور خدا به صحن و سرا، موج میزند
 
    ما حلقه اگر بر در مقصود زدیم
از بندگی حضرت معبود زدیم
 
    من به پابوسی تو آمدهام
شهر گلدستههای رنگارنگ
 
    ﺗﺎ ﮐﯽ ﺑﻪ ﺗﻮ ﺍﺯ ﺩﻭﺭ ﺳﻼﻣﯽ ﺑﺮﺳﺎﻧﻢ
ﺍﺯ ﺗﻮ ﺧﺒﺮﯼ ﻧﯿﺴﺖ ﺑﺮﺍﺩﺭ، ﻧﮕﺮﺍﻧﻢ
 
    ای کوی تو، کعبۀ خلایق
طالع ز رخ تو، صبح صادق
 
    ای نقطهٔ عطف آفرینش
روح ادب و روان بینش
 
    شبی که صبح شهادت در انتظار تو بود
جهان، مسخّر روح بزرگوار تو بود
 
    از نسل حیدری و دلاورتر از تو نیست
یعنی پس از علی، علیاکبرتر از تو نیست
 
    از خدا آمدهام تا به خدا برگردم
پس چرا از سفر کربوبلا برگردم
 
    اگرچه عشق هنوز از سرم نیفتاده
ولی مسیر من و او به هم نیفتاده
 
    کعبه، یک زمزم اگر در همه عالم دارد
چشم عشّاق تو نازم! که دو زمزم دارد
 
    باید که تو را حضرت منان بنویسد
در حد قلم نیست که قرآن بنویسد
 
    با دستِ بسته است ولی دستبسته نیست
زینب سرش شكسته ولی سرشكسته نیست
 
    بلبل چو یاد میکند از آشیانهاش
خون میچکد ز زمزمۀ عاشقانهاش