ای دل سوختگان شمع عزای حرمت
اشک ما وقف تو و کربوبلای حرمت
 
    کسی که عشق بُوَد محو بردباری او
روان به پیکر هستیست لطف جاری او
 
    عمریست انتظار تو ای ماه میکشم
در انتظار مهر رخت آه میکشم
 
    صبحی دگر میآید ای شب زندهداران
از قلههای پر غبار روزگاران
 
    در آن میان چو خطبهٔ حضرت، تمام شد
وقت جوابِ همسفران بر امام شد
 
    ما را دلیست چون تن لرزان بیدها
ای سرو قد! بیا و بیاور نویدها
 
    تشنهٔ عشقیم، آری، تشنه هم سر میدهیم
آبرویی قدر خون خود، به خنجر میدهیم
 
    یکی از همین روزها، ناگهان
تو میآیی از نور، از آسمان
 
    شبی که صبح شهادت در انتظار تو بود
جهان، مسخّر روح بزرگوار تو بود
 
    کعبه، یک زمزم اگر در همه عالم دارد
چشم عشّاق تو نازم! که دو زمزم دارد