همنوا بود با چکاچک من
غرّش آسمان و هوهوی باد
چون کوفه که چهرهای پر از غم دارد
این سینه، دلی شکسته را کم دارد
عشق تو در تمامی عالم زبانزد است
بیعشق، حال و روز زمین و زمان بد است
یک کوه رشید دادهام ای مردم!
یک باغ امید دادهام ای مردم!
خاکریز شیعه و سنی در این میدان یکیست
خیمهگاه تفرقه با خانهٔ شیطان یکیست
حقیقت مثل خورشید است در یک صبح بارانی
نمیماند به پشت ابرهای تیره زندانی
جاده در پیش بود و بیوقفه
سوی تقدیر خویش میرفتیم
در آن میان چو خطبهٔ حضرت، تمام شد
وقت جوابِ همسفران بر امام شد
خوش باد دوباره یادی از جنگ شدهست
دریاچۀ خاطرات خونرنگ شدهست
تشنهٔ عشقیم، آری، تشنه هم سر میدهیم
آبرویی قدر خون خود، به خنجر میدهیم
شبی که صبح شهادت در انتظار تو بود
جهان، مسخّر روح بزرگوار تو بود
کعبه، یک زمزم اگر در همه عالم دارد
چشم عشّاق تو نازم! که دو زمزم دارد
سلمان کیستید؟ مسلمان کیستید؟
با این نگاه، شیعهٔ چشمان کیستید؟
چون آينه، چشم خود گشودن بد نيست
گرد از دل بيچاره زدودن بد نيست