چیست این چیست که از دشت جنون میجوشد؟
گل به گل، از ردِ این قافله خون میجوشد
 
    ای لحظهبهلحظه در تماشای همه
دیروزی و امروزی و فردای همه
 
    ای کاش مرا گلایه از بخت نبود
یک لحظه خیالم از خودم تخت نبود
 
    در آن میان چو خطبهٔ حضرت، تمام شد
وقت جوابِ همسفران بر امام شد
 
    تشنهٔ عشقیم، آری، تشنه هم سر میدهیم
آبرویی قدر خون خود، به خنجر میدهیم
 
    چشم همه چشمههای جوشان به خداست
باران، اثر نگاه دهقان به خداست
 
    نفسی به خون جگر زدم، که لبی به مرثیه وا کنم
به ضریحِ گمشده سر نهم، شبِ خویش وقف دعا کنم
 
    شبی که صبح شهادت در انتظار تو بود
جهان، مسخّر روح بزرگوار تو بود
 
    کعبه، یک زمزم اگر در همه عالم دارد
چشم عشّاق تو نازم! که دو زمزم دارد
 
    با هر نفسم به یاد او افتادم
دنیا همه رفت و او نرفت از یادم