آدم در این کرانه دلش جای دیگریست
این خاک، کربلای معلای دیگریست
 
    بر سر درِ آسمانیِ این خانه
دیدم مَلَکی نشسته چون پروانه
 
    کنج اتاقم از تب و تاب دعا پر است
دستانم از «کذالک» از «ربنا» پر است
 
    در آن میان چو خطبهٔ حضرت، تمام شد
وقت جوابِ همسفران بر امام شد
 
    تشنهٔ عشقیم، آری، تشنه هم سر میدهیم
آبرویی قدر خون خود، به خنجر میدهیم
 
    هر گاه که یاس خانه را میبویم
از شعر نشان مرقدت میجویم
 
    شبی که صبح شهادت در انتظار تو بود
جهان، مسخّر روح بزرگوار تو بود
 
    کعبه، یک زمزم اگر در همه عالم دارد
چشم عشّاق تو نازم! که دو زمزم دارد
 
    تا گل به نسیم راه در میآید
از خاک بوی گیاه در میآید