ای بزرگ خاندان آبها
آشنای مهربان آبها
 
    شکر خدا دعای سحرها گرفته است
دست مرا کرامت آقا گرفته است
 
    ستاره بود و شفق بود و فصل ماتم بود
بساط گریه برای دلم فراهم بود
 
    در آن میان چو خطبهٔ حضرت، تمام شد
وقت جوابِ همسفران بر امام شد
 
    ای در تو عیانها ونهانها همه هیچ
پندار یقینها و گمانها همه هیچ
 
    تشنهٔ عشقیم، آری، تشنه هم سر میدهیم
آبرویی قدر خون خود، به خنجر میدهیم
 
    شبی که صبح شهادت در انتظار تو بود
جهان، مسخّر روح بزرگوار تو بود
 
    وعدهای دادهای و راهی دریا شدهای
خوش به حال لب اصغر كه تو سقّا شدهاى
 
    کعبه، یک زمزم اگر در همه عالم دارد
چشم عشّاق تو نازم! که دو زمزم دارد
 
    مجنون تو کوه را ز صحرا نشناخت 
دیوانۀ عشق تو سر از پا نشناخت
 
    ای آنکه دوای دردمندان دانی
راز دل زار مستمندان دانی
 
    ای سرّ تو در سینۀ هر محرم راز
پیوسته درِ رحمت تو بر همه باز
 
    بازآ بازآ هر آنچه هستی بازآ
گر کافر و گبر و بتپرستی بازآ