همره شدند قافلهای را كه مانده بود
تا طی كنند مرحلهای را كه مانده بود...
کابوس نیست اینکه من از خود فراریام
عینِ خودِ عذاب شده بیقراریام
آتش چقدر رنگ پریدهست در تنور
امشب مگر سپیده دمیدهست در تنور؟
آن شب که آسمان خدا بیستاره بود
مردی حضور فاجعه را در نظاره بود
بر عهد خود ز روی محبت، وفا نکرد
تا سینه را نشانهٔ تیر بلا نکرد