امشب شکوه عشق جهانگیر میشود
روح لطیف عاطفه تصویر میشود
 
    با کلامُ اللهِ ناطق همکلام!
ای سکینه! بر کراماتت سلام!
 
    ای مرهم زخم دل و غمخوار پدر!
هم غمخور مادری و هم یار پدر
 
    تو همچون غنچههای چیده بودی
که در پرپر شدن خندیده بودی
 
    ماهی که یادگار ز پنج آفتاب بود
بر چهرهاش ز عصمت و عفت نقاب بود
 
    آبی برای رفع عطش، در گلو نریخت
جان داد تشنهکام و به خاک آبرو نریخت
 
    ماه مولا شد حدیث طیر را با ما بخوان
در ولایش آشنا و غیر را با ما بخوان
 
    سلام فاطمه، ای جلوۀ شکیبایی
که نور حُسن تو جان میدهد به زیبایی