برخاستم از خواب اما باورم نیست
همسنگرم! همسنگرم! همسنگرم! نیست
 
    خبر این بود که یک سرو رشید آوردند
استخوانهای تو را در شب عید آوردند
 
    الهی بهر قربانی به درگاهت سر آوردم
نه تنها سر، برایت بلکه از سر بهتر آوردم
 
    آبی برای رفع عطش، در گلو نریخت
جان داد تشنهکام و به خاک آبرو نریخت