آن شب زمین شکست و سراسر نیاز شد
در زیر پای مرد خدا جانماز شد
 
    رسیدی و پر و بال فرشتهها وا شد
شب از کرانۀ هستی گذشت و فردا شد
 
    حوادث: آتش و، ما: خار و، غم: دود و، سرا: بیدر
از آن روزم سیه، دل تیره، لب خشک است و مژگان تر
 
    شرط محبت است بهجز غم نداشتن
آرام جان و خاطر خرم نداشتن
 
    بیا که شیشه قسم میدهد به عهد کهن
که توبه بشکن، اینبار هم به گردن من
 
    آبی برای رفع عطش، در گلو نریخت
جان داد تشنهکام و به خاک آبرو نریخت