آدم در این کرانه دلش جای دیگریست
این خاک، کربلای معلای دیگریست
 
    ز هرچه بر سر من میرود چه تدبیرم
که در کمند قضا پایبند تقدیرم
 
    ...ای صبح را ز آتش مهر تو سینه گرم
وی شام را ز دودۀ قهر تو دل چو غار
 
    ای به سزا لایق حمد و ثنا
ذات تو پاک از صفت ناسزا
 
    از ابتدای کار جهان تا به انتها
دیباچهای نبود و نباشد بِه از دعا
 
    کنج اتاقم از تب و تاب دعا پر است
دستانم از «کذالک» از «ربنا» پر است
 
    همهٔ حیثیت عالم و آدم با توست
در فرات نفسم گام بزن، دم با توست