ای کاش فراغتی فراهم میشد
از وسعت دردهای تو کم میشد
 
    در وسعت شب سپیدهای آه کشید
خورشید به خون تپیدهای آه کشید
 
    صبحی گره از زمانه وا خواهد شد
راز شب تار، برملا خواهد شد
 
    همهٔ حیثیت عالم و آدم با توست
در فرات نفسم گام بزن، دم با توست
 
    خدا قسمت کند با عشق عمری همسفر بودن
شریک روزهای سخت و شبهای خطر بودن