ای بزرگ خاندان آبها
آشنای مهربان آبها
 
    به شهر کوفه غریبم من و پناه ندارم
به غیر دربهدریها پناهگاه ندارم
 
    شکر خدا دعای سحرها گرفته است
دست مرا کرامت آقا گرفته است
 
    ستاره بود و شفق بود و فصل ماتم بود
بساط گریه برای دلم فراهم بود
 
    هیچ کس نشناخت دردا! درد پنهان علی
چون کبوتر ماند در چاه شب افغان علی
 
    تا یوسف اشکم سَرِ بازار نیاید
کالای مرا هیچ خریدار نیاید
 
    وعدهای دادهای و راهی دریا شدهای
خوش به حال لب اصغر كه تو سقّا شدهاى