میخواستم بیای با گلای انار
برات کوچهها رو چراغون کنم
 
    ای بزرگ خاندان آبها
آشنای مهربان آبها
 
    شکر خدا دعای سحرها گرفته است
دست مرا کرامت آقا گرفته است
 
    ستاره بود و شفق بود و فصل ماتم بود
بساط گریه برای دلم فراهم بود
 
    بار بربندید آهنگ سفر دارد حسین
نیّت رفتن در آغوش خطر دارد حسین
 
    سلام ای طبیب طبیبان سلام
سلام ای غریب غریبان سلام
 
    این شعر را سخت است از دفتر بخوانیم
باید که از چشمان یکدیگر بخوانیم
 
    تبر بردار «ابراهیم»! در این عصر ظلمانی
بیا تا باز این بتهای سنگی را بلرزانی
 
    برپا شدهست در دل من خیمهٔ غمی
جانم! چه نوحه و چه عزا و چه ماتمی!
 
    در پیچ و خم عشق، همیشه سفری هست
خون دل و ردّ قدم رهگذری هست
 
    دور تا دور حوض خانهٔ ما
پوکههای گلوله گل دادهست
 
    چکیدۀ گل رخسار مصطفی زهراست
عصارۀ نفحات خوش خدا زهراست
 
    خودش را وارث أرض مقدس خوانده، این قابیل
جهان وارونه شد؛ اینبار با سنگ آمده هابیل
 
    وعدهای دادهای و راهی دریا شدهای
خوش به حال لب اصغر كه تو سقّا شدهاى