ای بزرگ خاندان آبها
آشنای مهربان آبها
 
    شکر خدا دعای سحرها گرفته است
دست مرا کرامت آقا گرفته است
 
    ستاره بود و شفق بود و فصل ماتم بود
بساط گریه برای دلم فراهم بود
 
    سر تا به قدم آینۀ حسن خدایی  
کارش ز همه خلق جهان عقدهگشایی  
 
    تن خاكی چه تصور ز دل و جان دارد؟
مگر این راه پر از حادثه پایان دارد؟
 
    ای همه جا یار رسولِ خدا
محرم اسرار رسولِ خدا
 
    آن شب میان هالهای از ابر و دود رفت
روشنترین ستارهٔ صبح وجود رفت
 
    وعدهای دادهای و راهی دریا شدهای
خوش به حال لب اصغر كه تو سقّا شدهاى