مه و خورشید تابیدهست در دست
و صد دریا زلالی هست در دست
 
    باران شده بر کویر جاری شده است
در بستر هر مسیر جاری شده است
 
    دیدند که کوهِ آرزوشان، کاه است
صحبت سر یک مردِ عدالتخواه است
 
    ای بزرگ خاندان آبها
آشنای مهربان آبها
 
    شکر خدا دعای سحرها گرفته است
دست مرا کرامت آقا گرفته است
 
    ستاره بود و شفق بود و فصل ماتم بود
بساط گریه برای دلم فراهم بود
 
    انبوه تاول بر تنت سر باز کرده
این هم نشان دیگری از سرفرازیست
 
    دوباره لرزش دست تو بیشتر شده است
تمام روز تو در این اتاق سر شده است
 
    افتاده بود در دل صحرا برادرش
مانند کوه، یکه و تنها، برادرش
 
    وعدهای دادهای و راهی دریا شدهای
خوش به حال لب اصغر كه تو سقّا شدهاى