ای بزرگ خاندان آبها
آشنای مهربان آبها
شکر خدا دعای سحرها گرفته است
دست مرا کرامت آقا گرفته است
ستاره بود و شفق بود و فصل ماتم بود
بساط گریه برای دلم فراهم بود
تشنگان را سحاب پیدا شد
رحمت بیحساب پیدا شد
قندیل و شمعدان و چراغان
آیینه و بلور و کبوتر
مدینه حسینت کجا میرود؟
اگر میرود، شب چرا میرود؟
کوه آهسته گام برمیداشت
پیکر آفتاب بر دوشش
وعدهای دادهای و راهی دریا شدهای
خوش به حال لب اصغر كه تو سقّا شدهاى
جاده ماندهست و من و اين سر باقى مانده
رمقی نيست در اين پيکر باقى مانده