ای کاش که در بند نگاهش باشیم
دلسوختۀ آتش آهش باشیم
 
    ای بزرگ خاندان آبها
آشنای مهربان آبها
 
    شکر خدا دعای سحرها گرفته است
دست مرا کرامت آقا گرفته است
 
    ستاره بود و شفق بود و فصل ماتم بود
بساط گریه برای دلم فراهم بود
 
    تشنگان را سحاب پیدا شد
رحمت بیحساب پیدا شد
 
    ما گرم نماز با دلی آسوده
او خفته به خاکِ جبهه خونآلوده
 
    مدینه حسینت کجا میرود؟
اگر میرود، شب چرا میرود؟
 
    وعدهای دادهای و راهی دریا شدهای
خوش به حال لب اصغر كه تو سقّا شدهاى