از خودم میپرسم آیا میشود او را ببینم؟
آن غریب آشنا را میشود آیا ببینم؟
 
    تکبیر میگفتند سرتاسر، ذَرّات عالم همزبان با تو
گویا زمین را بال و پر دادی، نزدیکتر شد آسمان با تو
 
    گردۀ مستضعفین شد نردبان عدهای
تنگناهای زمین شد آسمان عدهای
 
    ای بزرگ خاندان آبها
آشنای مهربان آبها
 
    شکر خدا دعای سحرها گرفته است
دست مرا کرامت آقا گرفته است
 
    ستاره بود و شفق بود و فصل ماتم بود
بساط گریه برای دلم فراهم بود
 
    امشب شهادتنامۀ عشاق امضا میشود
فردا ز خون عاشقان، این دشت دریا میشود
 
    بوی بهشت میوزد از کربلای تو
ای کشتهای که جان دو عالم فدای تو
 
    آه از دمی که در حرم عترت خلیل
برخاست از درای شتر بانگِ الرّحیل
 
    توفان خون ز چشم جهان جوش میزند
بر چرخ، نخل ماتمیان دوش میزند!
 
    به تپش آمده با یاد تو از نو کلماتم
باز نام تو شده باعث تجدید حیاتم
 
    وعدهای دادهای و راهی دریا شدهای
خوش به حال لب اصغر كه تو سقّا شدهاى